آوا عسلیآوا عسلی، تا این لحظه: 14 سال و 5 روز سن داره

آوای عاشقانه زندگی ام..............

آوا دکتر میشود.........

چند روز بود که دلبر کوچولوی خانه مان از ما طلب یک چیزی داشت وسیله های دکتری.... البته که قبلا این وسیله ها را برایش خریده بودیم ولی این دفعه جور دیگرش را میخواست که چراغ هایش روشن بشود و کیف داشته باشد مثل آقا دکتر خودش و بقول خودش میخواست دکتر واقعی بشود .... وطبق معمول آقای پدر خواسته دلبند کوچوکمان را برآورده کرد تا باز هم لبخند زیبایش که از هزار تشکر ارزنده تر است را بر لبان زیبایش ببینیم   البته که دختر مودبمون تشکر هم یادش نشد.....     تمام وسیله هاش با چراغ های رنگی روشن میشوند     اینم از خانم دکتر آینده انشاله      ...
15 آبان 1392

این روزهای بی تکرار کودکی ات

سلام عشق کوچولو مامان توی این هوای سرد پاییزی بیشتر روزها خونه هستیم و وقتمون رو دو نفری با هم پر میکنیم اکثر روز من وتو توی خونه با هم تنها هستیم و یکجوری به دو نفره بودنمون عادت کردیم.... دختر خوشگلم چند روز پیش که جایی کار داشتم و شما رو خونه خاله انسیه گذاشته بودم وقتی وارد خونه خاله شده بودی با تعجب به خاله گفته بودی که چرا تو خونه تنهایی ؟ شما همیشه تو خونتون تنهایی؟ چون ما دو تا همیشه تو خونه با هم سرگمیم فکر نمیکنی که کسی میتونه تو خونه تنها باشه.. چقدر این روزها سریع میگذرند و چقدر من گرفتار این احساس دو گانه که هم از بزرگ شدن و عاقلتر شدنت پر از غرور میشم و در کنار این حس غرور دلم برای کود...
15 آبان 1392

یک شمال پاییزی

سرانجام امسال توی پنجم مهر تونستیم بریم مسافرت و پاییز دریا هم تجربه کنیم . من و شما و بابابهروز و دایی وحید. صبح ساعت 7 از مشهد راه افتادیم و حول وحوش هفت ونیم شب رسیدیم . هوای مهر ماهی شمال واقعا بی نظیر بود روزهایی بدون آفتاب با شب هایی کمی خنک..... آوا جون عزیزم بعد از چند باری که دریا اومده بودی امسال به طرف دریا رفتی و آب بازی کردی البته شن بازی رو بیشتر دوست داشتی.       آوا در آغوش دریا     آوا و دریا         با این اسبه فقط عکس گرفتی و حاضر نشدی باهاش اسب سواری کنی     پدرانه و ...
15 مهر 1392
1